مطلب ارسالی ازفائزه
یک زمان غافل شدم صد سال راهم دور شد
آنقدر بیراهه رفتم تا دو چشمم کور شد
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
یا رب ای کاش نیفتد به کسی کار کسی
در دیاری که یار قاضی باشد
محکوم شدن به چوب دار عشق است
تـــهـــنـــآییــ هآیـمـ
صفحه اصلي | عناوين مطالب | تماس با من | پروفايل | قالب وبلاگ
یک زمان غافل شدم صد سال راهم دور شد
آنقدر بیراهه رفتم تا دو چشمم کور شد
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
یا رب ای کاش نیفتد به کسی کار کسی
در دیاری که یار قاضی باشد
محکوم شدن به چوب دار عشق است
دیگر مهم نیست بودنت
روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو
روزها میگذشت و بیشتر ...
محکوم به دلبستن
به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری
به عشق بودنم آمدی و گفتی ...